عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : سه شنبه 17 آذر 1394
بازدید : 1091
نویسنده : وحید

« متنی جالب از احمد شاملو » من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم . چاقم,لاغرم, قد بلندم,کوتاه قدم, سفیدم,سبزه ام همه به خودم مربوط است مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است زندگی کن به شیوه خودت با قوانین خودت با باورها و ایمان قلبی خودت مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی هر جور که باشی حرفی برای گفتن دارند شاد باش و از زندگی لذت ببر چه انتظاری از مردم داری ؟؟؟ آنها حتی پشت سر خدا هم حرف می زنند!!!! : اگر خواستی چیزی را پنهان کنی لای یک کتاب بگذار! این ملت کتاب نمیخوانند...... 



:: موضوعات مرتبط: سخنان بزرگان , ,
:: برچسب‌ها: متن , جالب , احمد شاملو ,
تاریخ : سه شنبه 17 آذر 1394
بازدید : 953
نویسنده : وحید

 آورده اند که شخصی به مهمانی دوستش دراصفهان رفت. به محض این که مهمان وارد شد. میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟! پسر گفت: به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد... با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده. او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم ... این گونه بود که دست خالی برگشتم. پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد. پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم. 



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: باهوش , اصفهان , داستان ,
تاریخ : دو شنبه 16 آذر 1394
بازدید : 1227
نویسنده : وحید



:: موضوعات مرتبط: عکس های جالب , ,
:: برچسب‌ها: اتش فشان , عکس ,
تاریخ : دو شنبه 16 آذر 1394
بازدید : 1350
نویسنده : وحید



:: موضوعات مرتبط: عکس های جالب , ,
:: برچسب‌ها: عکس نوشته , زیبا ,
تاریخ : دو شنبه 16 آذر 1394
بازدید : 880
نویسنده : وحید

موسسه مالی آمریکایی مورگان استنلی: ایران، بزرگ‌ترین رویداد اقتصاد جهان در شرایطی که با امضای برجام و رفع تحریم‌ها، ایران در حال پیوستن به اقتصاد جهانی است، برخی از تحلیلگران بانک‌ها و موسسات مالی بزرگ خارجی، این رویداد را تحولی بزرگ می‌خوانند و به‌خاطر آن هیجان‌زده‌اند. سایت خبری آمریکایی بیزینس اینسایدر به نقل از موسسه مالی مورگان استنلی اعلام کرده رفع تحریم‌ها و ورود ایران به اقتصاد جهانی، پس از فروپاشی دیوار برلین، بزرگ‌ ترین رویدادی است که برای اقتصاد جهان روی داده است. این سایت خبری نوشته است باوجود برخی ادعاها که ایران را کشوری افراطی معرفی می‌کنند، ایران جدیدترین اقتصاد بزرگ، مدرن و مملو از تحصیلکرده است که رابطه خود را با نظام جهانی باز می‌یابد و بزرگ‌ترین اقتصادی است که از زمان پایان جنگ سرد تاکنون به اقتصاد جهان می‌پیوندد. البته این محققان تنها افرادی نیستند که از این تحول هیجان‌زده‌اند. شرکت‌های خودروسازی هم تمایل دارند که به این فرآیند وارد شوند. بیزینس اینسایدر با فردی مصاحبه کرده که از دویچه‌ بانک آلمان استعفا کرده است تا نخستین شرکت ایرانی دارایی‌های بخش خصوصی را تاسیس کند که قادر خواهد بود سرمایه‌های خارجی را جذب کند. بیزینس اینسایدر در مورد این هیجانات ناشی از اتصال ایران به اقتصاد جهان نوشته است که بخشی از این خوش‌بینی‌ها به ذخایر غنی سوخت فسیلی ایران مربوط است. ایران دارای چهارمین ذخایر نفت جهان و دومین ذخایر اثبات‌شده گاز جهان است. علاوه بر این، ایران یک کشور دارای درآمد متوسط است که از پتانسیل عظیمی برخوردار است اما با تحریم‌ها به عمد از رشد بازداشته شده بود. مهم‌ترین نکته در مورد ایران این است که ملت ایران در میان کشورهای منطقه بالاترین آمار تحصیلکردگان را به خود اختصاص داده است. ایران کشوری است که ۶۰ درصد از جمعیت عمدتا شهرنشین آن زیر ۳۰ سال سن دارند. در چنین شرایطی میزان جهش اقتصادی ایران در پی رفع تحریم‌ها کاملا واضح است. پیش‌بینی‌ها از رشد اقتصادی سریع ایران طی چند سال آینده حکایت دارند. بانک جهانی انتظار دارد تولید ناخالص داخلی ایران در سال ۲۰۱۷ بالغ بر ۷/ ۶ درصد شود که علت عمده آن افزایش تولید نفت و گاز طبیعی خواهد بود. 



:: موضوعات مرتبط: دانستنی های جالب , ,
:: برچسب‌ها: ایران , بازار اقتصادی , تورم , برجام , رفع تحریم ,
تاریخ : دو شنبه 16 آذر 1394
بازدید : 1079
نویسنده : وحید

سری برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از فروشگاههای بزرگ که همه چیز میفروشند رفت… مدیر فروشگاه به او گفت : یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیرم. در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است ؟ پسر پاسخ داد که یک مشتری مدیر با ناراحتی گفت: تنها یک مشتری …؟ بی تجربه ترین متقاضیان کار در اینجا حدقل ۱۰ تا ۲۰ فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است ؟ پسر گفت: ۱۳۴,۹۹۹٫۵۰ دلار مدیر فریاد کشید : ۱۳۴,۹۹۹٫۵۰ دلار …..؟ مگه چی فروختی ؟ پسر گفت : اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری ۴ بلبرینگه. بعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری ؟ گفت : خلیج پشتی من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک من هم یک بلیزر دبلیو دی۴ به او پیشنهاد دادم که او هم خرید.. مدیر میگه اون اومده بود قلاب ماهیگیری بخره تو بهش قایق و بلیزر فروختی ؟ میگه نه، اومده بود قرص سردرد بخره من بهش پیشنهاد کردم بره ماهیگیری برای سردردش خوبه و این سرنوشت انسانهای بزرگ و نابغه است. " کارل استوارت " صاحب بزرگترین هایپرمارکتهای دنیا... 



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: داستان , نابغه , انسان ,
تاریخ : دو شنبه 16 آذر 1394
بازدید : 977
نویسنده : وحید

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت ،آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت :ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم ! حکایت این روزهای ما آدمهاست که از ماست که بر ماست. 



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: داستان , مرد فقیر , کره ,
تاریخ : دو شنبه 16 آذر 1394
بازدید : 1039
نویسنده : وحید

ﺍﺯ ﭘﺮﻓﺴﻮﺭ ﺳﻤﯿﻌﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : " ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟ " ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : " ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﻳﺎ، ﻣﺮﻏﺎﺑﻲ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺎﻳﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ . ﭘﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﮔﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﺱ ﻣﺎﻟﻴﺪ . ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ ﻭ ﭘﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺳﻤﺖ ﻧﻮﺭ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﮔﻞ ﺧﺸﮏ ﺷﻭﺪ . ﺍﻳﻨﻄﻮﺭﯼ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﮔﭻ ﮔﺮﻓﺖ . ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﻣﺎﻓﻮﻕ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﯾﻦ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ . ﺣﺎﻻ ﺍﺳﻢ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺮﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺧﺪﺍ ﯾﺎ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ". ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻧﺸﻮﯾﺪ! ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ . ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ، ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ . ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺑﺍ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ . ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ . ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ . ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ، ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺑﺮﺳﺪ ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﺪ! ﭘﺲ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻨﯿﺪ... 



:: موضوعات مرتبط: دانستنی های جالب , داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: داستان , پروفسور سمیعی , زندگی ,
تاریخ : دو شنبه 16 آذر 1394
بازدید : 1052
نویسنده : وحید
خواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت خواستند او را بفروشند که برده شود، پادشاه شد خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، محبتش بیشتر شد از نقشه های بشر نباید دلهره داشت! چرا که اراده ی خداوند بالاتر از هر اراده ای است. یوسف میدانست، تمام درها بسته هستند، اما به خاطر خدا، حتی به سوی درهای بسته هم دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد. اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد، به دنبال درهای بسته برو! چون خدای "تو" و "یوسف" یکی ست... 


:: موضوعات مرتبط: دانستنی های جالب , داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: یوسف , پیامبر , داستان ,
تاریخ : دو شنبه 16 آذر 1394
بازدید : 1096
نویسنده : وحید

ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎیﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ..........ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ .ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ" گر به دولت برسی، مست نگردی مردی، گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی، اهل عالم همه بازیچه دست هوسند، گر تو بازیچه این دست نگردی مردی



:: موضوعات مرتبط: دانستنی های جالب , داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: متن , زیبا ,
به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دنیای عکس ،دانلود رمان و آدرس zoodbia.Loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com