بادی بذر تـو را در دلـــم انداخـــت و ُ رفــت
من مانـــده ام و ُ این ریشــه ی قطــور دلــدادگی
و هـــزار جــوانه ی شــکفته از یـادَت
تو که باشی بس است …
مگر من جز “نفس” چه میخواهم ؟
من قصه تو را تا ابد اینگونه آغاز میکنم :
یکی بود
هنوزم هست
خدایا همیشه باشد …
تقدیم به المیرا